به عنوان انسانی که با سرعت حس بر دقیقه در حال تغیر خلق و خو هستم باید اعتراف کنم که تغیرات ناگهانی یک انسان به نحوی که دیگر با نگاه کردن به چشم هایش نتوانی شناسایی کنی او کیست و همان نگاه اهرمی بشود به جهت ریست فکتوری کردن تمام اطلاعاتی که از او در ذهن داشتی هنوز برایم قابل هضم نشده است، اصلا شهامت نمایان کردن این انسان جدید در برابر دیدگان هم بحث دیگریست که چه سلسله اتفاقات ناخوشایندی سبب می شود اینگونه چهره ی بی رحمانه ای از خود بروز بدهیم،که چگونه آن شور و حرارتی که از چشم ها ساطع میشود ناگهان تبدیل به زمهریری شده و باعث قندیل بستن وجودت می شود،البته که درک میکنم،سقوط بخش ناگزیر این روابط مضحک است،فقط میخواهم بدانم چه می شود که دیگر به تظاهر کردن ادامه نمیدهیم،اجازه میدهیم واقعیت محض روح هایمان را بِدرد و از ویرانه هایی که بر جای میگذارد ابایی نداشته باشیم، شاید این پروسه بعد از رسیدن به منافع شخصی یا قطع امید در رسیدن به آن موارد مطلوب است،بهرحال آن چشم ها را خوب به یاد می آورم،موج سردی که باعث میشد خیال کنم در پی یک طی الارض ناخواسته پا به سیبری گذاشته ام،کلمات نا خوشایندی که آن موج سرد با خود بهمراه داشت و سر خوردن ناگهانی اما از قبل تعیین شده ی من از آن چشم ها.