به گمانم در منتهی الیه نومیدی و عجز است که انسان از خیر خوابی که «اختیار» برایش دیده است میگذرد و به تقدیر و هرآنچه که برایش مقدر شده است تن می دهد. هر آنچه که روزی خواست و اراده ام بود اتفاق افتاد و دیدم که چه کورکورانه است چیزی را خواستن، حالا دیگر پیشاپیش رویا پردازی نمیکنم و خود را در دنیای ناشناخته ی پیش آمد ها معلق ساخته ام، حال فهمیده ام که چه وحشتناک است که هرچیزی رخ میدهد اگر که واقعا خواست و تمنای قلبی ما باشد.