الّا یک از هزاران

۲۰ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است

برای تو که هرگز نمی‌خوانی

عزیز ترینم،امشب با شکسته شدن سیگار باز هم به یاد تو افتادم و آن را نشانه ای از نارضایتی تو پنداشتم،مثل اینکه خرافات هنوز بر مغزم فرمانروایی می‌کند،اما حقیقت این است که من از طرف تو هم فکر میکنم و در حضور خیالی ات شرمسار می‌شوم،می بینی؟زندگی ام چه احمقانه برقرار است.

۳۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۱:۴۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سیدارتا ..

سرطانی که «شما» باشی

شما که با خیال راحت تمام سیاهی های وجودتان را به هر صورتی که شده و در توانتان هست بی مهابا به روح بی دفاع و تسلیم ما تزریق میکنید و در آخر فارغ از برخی از غوغاها با مغزی سبک بال به آغوش‌خواب می روید،ما می‌مانیم و طغیان تاریکی های تمام کائنات بر علیه ما.
همه چیز باید درباره ی شما باشد، و اگر لحظه ای به ما تعلق گرفت سرابی نیست جز رام کردن وجدان دو طرفه پسندانه تان که صد البته  ناامید و آگاه تر از انیم که حسابی روی آن باز کنیم،اما امان از لحظه ای که این استکان صبر ما شروع به سررفتن کند و دیگر مانند سابق دل به زباله دان مغز شما بودن ندهد،آنجاست که سریع با فراری بی رحمانه سراغ روح بی کس و کار دیگری میروید تا سیاهی های متعفن روزمرگی‌تان خدایی نکرده از دهن نیافتد و قبل از اینکه ته نشین شود و جراحتی بر روحتان بشود آن را به خورد بی دفاع دیگری بدهید،بی خیال از اینکه وجود ما از وجود فاسد شما پژمرده و متزلزل شده،آری،کاریست که شما هرروز که بیدار میشود انجام می‌دهید و نام آن را ارتباط میگذارید،ارزانیتان.

۲۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۱۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سیدارتا ..

انزوال در واقع

برای ما محتاجان ارتباط چه چیزی ویران کننده تر از وقت گذراندن با خودمان است؟

هیچ چیز عزیزم،زجری تدریجی که حتی بعد از رها شدن از آن هم زجری دیگر گلویت را میگیرد.آخرین مکالماتم را به یاد نمی آورم،منظورم مکالماتی که بیشتر از پاسخ های تک کلمه ای به درازا بکشد و در آخر چیزی برای فکر کردن و به گردش دراوردن توربین حیاتم باقی بگذارد. قدرت تشخیصم را از دست داده ام،حالا میان بی تعلقی و تنها ماندن با خود ضریب فرسودگی کدام یک از آنها بیشتر است؟

۲۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۱:۱۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سیدارتا ..

محکوم به ابتذالِ جبران کردن

چیزی طول نمی کشد تا متوجه شوی همه چیز درباره ی قرارداد هاست،آن هم از نوع خیالی و انتزاعی اش.
از تو دعوت میکنند به حرف زدن و خود را در قبال حرف های هیچگاه ناگفته ی تو مشتاق و صبور نشان میدهند و خود را در قالب شنونده ای که با بقیه ی شنوندگانی که تا بحال دیده ای فرق دارد جا میزنند و بسته به حوصله یا هدف مورد نظرشان پیوسته این نقش را بازی میکنند تا به چیزی که خواهان آن هستند برسند یا دست کم با ناامید شدن از تو قید همه چیز را بزنند. درواقع شنیده میشوی تا به صورت اجباری هم که شده این دین بر گردن تو بیافتد و در صدد جبران برآیی و به روح رو به زوال خودشان گوش بدهی و آن ها هم خیالشان راحت باشد که داری وظیفه ات را انجام میدهی چون بالاخره آن ها هم همین کار را در قبال تو کرده اند. تو مجبوری پیوسته سراغشان را بگیری چون آنها هم همین کار را برای تو میکنند،مجبوری دوستشان داشته باشی چون آنها تورا دوست دارند و خلاصه مجبوری هر عمل احمقانه ی آنهارا در جهت جبران به خودشان برگردانی چون از تو اینگونه انتظار می رود و اگر خلافش عمل کنی به دلخور شدن آنها منجر میشود،باری به هر جهت اعلان برائت میکنم از شما و این قرارداد های منفور و مشمئز کننده ای که از خودتان ساخته اید تا اینگونه روابط انسانی و دیگر مفاهیم را به ابتذال بکشید.

۲۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۷:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سیدارتا ..

مبتلا به انقضای زود رس

تمام شده ام،بدون هیچ شوق آغازی. دورانی بود که به بریده ها و دوخته های دیگران تن می دادم چون مخالفت با آن را مصداق آزرده شدنشان میدانستم و پشیمانی در مقابل عذاب وجدان برایم ارجحیت داشت،غافل از اینکه تمامی این قضایا رسیدن تاریخ انقضای روحم را تسریع می بخشید،اکنون کوچک ترین نسیم مخالفی مرا از لبه ی تیغ تحمل به اعماق سیاهچاله ی غم و خشمی که از فرط ناتوانی در بروز دادن یا تخلیه ی آن به غمی مضاعف تغیر شکل میدهد و روانم را فرسوده تر میکند فرو می برد. همه ی این ها بلایی ست که تن دادن به آدم های اشتباهی به سر آدم می آورد،عوارضی غیر قابل بازگشت با گارانتی مادام العمر.

۲۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۷:۵۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سیدارتا ..

روح چه مستهلککم

«با خود میگویم:تو دیوانه ای بیش نیستی،در جستجوی چیزی هستی که در این عالم زمینی هرگز یافت نمی شود»

با سرعت سرسام آوری به دنبال خودم میگردم لا به لای کتاب ها فیلم ها آهنگ ها و هر چیز ساده و مسخره ای که شاید تا قبل از این به چشمم نمی آمد،شاید عواقب صرف کردن زمان زیادی با خودم و این انزوای خود خواسته باشد،حرص و ولعم نسبت به جملات و کلمات و از آن خود کردن آنها روز به روز بیشتر می شود و به همان نسبت از هرگونه زنده بودنی عاری میگردم،از جنب و جوش های اطرافم به گریه می افتم و آرزو میکنم میتوانستم به زبان گریه با دیگران صحبت کنم،آه که در ذهنم چه زندگی های ترحم بر انگیزی در جریان است.

۲۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۳:۵۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سیدارتا ..

در ستایش عشق های تینیجری

هنوز آرزو میکنم ای کاش اسیر عشق های مقطعی دانش آموز معلمی بودم،چه رابطه ی ایده آلی بود.هر روز انگیزه ای برای بلند شدن از تخت داشتن و بعضا ساعت های ازاردهنده ای را تحمل کردن برای رسیدن به محبوب چیزی ست که پس از آن دیگر تجربه نکردم.اینکه با کوچک ترین حرکت بی ارزش و حتی عادی ای از سوی او با خودت کلنجار بروی که این یک علامت از سوی او ست به منزله ی علاقه ی متقابل،و تلاش میکنی آن بخش واقع بین مغزت را خفه کنی که میگفت این ها همه ابراز ترحم و دلسوزیست برای تو که از این قوم جدا افتاده ای و علائم حیاتی ات تنها در نگاه های خیره ات به دور و اطراف خلاصه می شود. تلاش های بچگانه جهت مقبول این معشوق واقع شدن،آه که برای من در این برهه چه غریب مینماید این حالات.جملاتی که رد و بدل میشد و تو تنها شِکوه ات از کائنات این بود که ای کاش موجودات بیشتری شاهد این مکالمه ی رؤیایی بودند.

۲۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۷:۱۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سیدارتا ..

فراموشم کردی؟فراموش ترم کردی.

به عنوان انسانی که با سرعت حس بر دقیقه در حال تغیر خلق و خو هستم باید اعتراف کنم که تغیرات ناگهانی یک انسان به نحوی که دیگر با نگاه کردن به چشم هایش نتوانی شناسایی کنی او کیست و همان نگاه اهرمی بشود به جهت ریست فکتوری کردن تمام اطلاعاتی که از او در ذهن داشتی هنوز برایم قابل هضم نشده است، اصلا شهامت نمایان کردن این انسان جدید در برابر دیدگان هم بحث دیگریست که چه سلسله اتفاقات ناخوشایندی سبب می شود اینگونه چهره ی بی رحمانه ای از خود بروز بدهیم،که چگونه آن شور و حرارتی که از چشم ها ساطع میشود ناگهان تبدیل به زمهریری شده و باعث قندیل بستن وجودت می شود،البته که درک میکنم،سقوط بخش ناگزیر این روابط مضحک است،فقط میخواهم بدانم چه می شود که دیگر به تظاهر کردن ادامه نمیدهیم،اجازه میدهیم واقعیت محض روح هایمان را بِدرد و از ویرانه هایی که بر جای میگذارد ابایی نداشته باشیم، شاید این پروسه بعد از رسیدن به منافع شخصی یا قطع امید در رسیدن به آن موارد مطلوب است،بهرحال آن چشم ها را خوب به یاد می آورم،موج سردی که باعث میشد خیال کنم در پی یک طی الارض ناخواسته پا به سیبری گذاشته ام،کلمات نا خوشایندی که آن موج سرد با خود بهمراه داشت و سر خوردن ناگهانی اما از قبل تعیین شده ی من از آن چشم ها.

۲۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۲:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سیدارتا ..

جدالی با مغز پرفکت گرا

حقیقت تلخی که مغز های نیمه پر لیوان بینمان هیچگاه اجازه ی نفوذ به خود را نمی دهد این است که با گذشت زمان علاوه بر خیال بافی راجع به آینده شروع میکنیم راجع به گذشته نیز خیال بافی کنیم و مایلیم تصور کنیم که قبل تر ها روزگار بهتری داشتیم، تصویری که اکنون از چند سال پیش داریم چیزی نیست که بتوانیم آن را مثل روز اولش حس کنیم و فقط به تصوری بسنده میکنیم و فارغ از این فلسفه بافی ها گاهاً آرزوی برگشتن به عقب را داریم،و همه ی این ها به دلیل نداشتن تصویر واقعی در ذهن و خیالبافی های بی نقص گرایانه ی ماست. گرچه این جملات به غایت خلاف میل خود من می باشد اما چند روزیست سعی در پذیرفتن آن دارم تا شاید مغزم توانایی زندگی کردن در حال را هم بدست بیاورد.

۲۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۸:۲۰ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سیدارتا ..

عادت می کنم،پس هستم

پروسه ی عادت کردن بسیار سریع تر و راحت تر از چیزی که فکر میکنیم اتفاق می افتد و فرقی ام نمی کند در چه شرایطی به سر میبری،ناگاه به خود نگاه میکنی و میبینی با این اوضاع جدیدت که قبل تر ها حتی تصورش هم رعشه به اندامت می انداخت خیلی وقت است کنار امده ای و حتی راضی هم هستی،مانند یک سیال خوب و حرف گوش کن در قالب جدیدت جا میگیری و چنان رفتار منعطفانه ای از خود نشان میدهی که جامعه ی گاز ها و مایعات انگشت به دهان در کار تو می مانند،خلاصه که رفتار بقا گرایانه ی مسخره ای ست این عادت کردن،این که دیگر تلاشی برای تغیر نکنی چون چیزی آزارت نمی دهد.

۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۱:۵۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سیدارتا ..