می دانم همه چیز در نهایت آشکار می شود، اما همه چیز را مخفی میکنم، میدانم که نمی شود همه چیز را با هم داشت، اما کوچکترین خلاء تمام زندگی ام را مختل میکند، میدانم عمل چه عاقبتی در پی دارد، اما مانع اشتباه کردنم نمی شود، آگاهی امان ادم را میبرد، آگاهی به اینکه تصمیم درستی وجود ندارد، همه چیز به جدال حسرت و پشیمانی ختم می شود، فارغ از عملکرد ما، در نهایت ذهنی شرطی باقی می ماند که یک مسیر مشخص را طی میکند تا به همان نتیجه سابق برسد،نتیجه ای که آشناست برایش،و این چرخه ی وحشتناک و غیر قابل گریز.