"از دور به دیدار تو اندرنگرستم

مجروح شد آن چهره ی پر حسن و ملاحت

از غمزه ی تو خسته شد آزرده دل من

وین حکم قضایی ست جراحت به جراحت"

 

شاید احساس کرده باشی که من عواطف پاک تو را به بازی گرفتم،یا حرف هایم تماما هوسی زود گذر بود و حالا از این خواب غفلت بیدار شده ام و میخواهم هرچه بوده ام را نقض کنم

عزیز من،شاید روزی بتوانی درک کنی من تو را به این خاطر نتوانستم بخواهم چون خواستن تو را اهرمی برای رها کردن خود از این تنهایی ابدی که شاید در عدم به آن محکوم شده ام می دیدم؛که نمیخواستم تو را وثیقه ی ازادی این وجود بی ارزش بکنم،که نمی توانستم پژمرده شدن تو را نظاره گر باشم،هر چه به تو گفتم واقعی ترین کلماتی بود که از زبان متوهمی چون من بیرون می آمد،اکنون تو را در ابهام های خود معلق میگذرام تا عذاب های بعد از داشتنت را از سر خود باز کنم،بعد از این زیبایی را با مفهوم دیگری بیان میکنم،این تحفه ی رویای تو برای من خواهد بود،و من تنها چیزی که از خود به جا میگذارم چیزی نیست جز تصوری خودخواهانه و بی رحم که چیز جدیدی نیست و در جهت باطل کردن آن تلاشی نخواهم کرد،شاید برای فرار هر چه بیشتر به بیداری هرچه بیشتر پناه بیاورم،تلاشی نافرجام در جهت هرچه بیشتر محروم کردن خود.