دارم فکر میکنم چقد سخته هرروز منو ببینی و نشناسی‌م،به حال من چه فرقی داره بشناسی یا نه؟اگه میخواستی بشناسی مونده بودی،مگه به حال تو چه فرقی کرد که من شناختمت؟اصلا همو میشناسیم که چی بشه؟که عذاب جدایی رو متحمل بشیم؟نه عزیزم،دیگه تن نمیدم به شناختن کسی،توام رو تو بکن اون ور منونبینی،بزار خیالم راحت باشه عذاب عوض شدنم رو تحمل نمیکنی،بزار قربانی این منجلاب فقط خودم باشم،هی دستمو نگیر نجاتم بدی،تو رو هم آلوده میکنم،گرچه تو آلوده پذیر نیستی،اما من لیاقت نجات داده شدن و ندارم،اینا همه منظره ی قشنگ چرا باید منو ببینی؟تو که دستت بازه پاشو برو جایی که روحت آروم بگیره،صدات زدمم توجه نکن خودتو بزن به نشنیدن،آره اینجوری راحت تریم،من و بی خبری فقط میتونیم هم دیگه رو تحمل کنیم،منم هیچ درکی ندارم از تو،گفتم شناختمت؟دروغ گفتم،دیگه البته بعد این همه وقت حتما یاد گرفتی بهم اعتماد نکنی،پس دیگه کد مورس نفرست که منم خیلی وقته خودمو زدم به ندیدن،به همین راحتی.