چرا تمام این سالها به این دروغی که اسمش زندگی باشد پایان ندادم؟ چرا پایان نمی دهم؟ درحالی که میدانم یک روزش را هم زندگی نخواهم کرد، صبح همچون خبر مرگی که با هربار تکرار داغش بیشتر میشود روحم را مچاله میکند، از مرگ من پانزده سال میگذرد، دوزخ و برزخ را چشیده ام، حالا وقت آن است در کنار تو دفن شوم،عزیز من، کمکم کن به این زجر پایان دهم، دیگر چیزی باقی نمانده است.